1- فردا یکشنبه 31 فروردین 1393 مطابق با بیستم جمادی الثانی سال 1435 و مناسبت آن ولادت دخت گرامی نبی اکرم فاطمه زهراء سلام الله علیها میباشد که روز مادر نام گذاری شده است. آقای دکتر غروی شما وقتی که نام مادر را میشنوید کدام لحظه از لحظات بودن در کنار مادر برایتان تداعی می شود؟
البته مادر برای همه مهم است، هر چند ممکن است درجات آن متفاوت باشد. مادر من نقش بسزایی در تربیت اولاد داشت. زیرا پدر بیشتر اوقاتشان صرف مطالعه، کتابت، وعظ و خطابه و مدیریت امور اقتصادی که بیشتر تولید فرش نایین بود، میشد.
ایشان قبل از اینکه من به دبستان بروم، روخوانی قرآن را به من آموخته بود. البته دو مادر بزرگ، مادرِ مادر و مادرِ پدر نیز در اوقاتی که منزل ما بودند او را در این امر کمک میکردند. و من در پایان سن 5 سالگی، علیرغم ممنوعیت قانونی، فقط به اصرار مادرم، وارد دبستان شدم. من تا پایان دورۀ دبیرستان در اصفهان و در کنار مادر بودم، به نظر من زیباترین دوران حیات، همان سالهایی است که در جوار مادر میگزرد.
2- در بیشتر سخنرانیهای خود که به شخصیت زنان در اسلام و یا به مسؤولیت آنها در اسلام پرداختهاید مادر را بسیار مؤثرتر از پدر در تربیت فرزند بیان کردهاید، چه خصوصیاتی در مادر شما بیشترین تأثیر را در تربیت، رشد و تعالی شما داشته است؟
مادر من از خانوادهیی بس عریق بود، و سنگینی و وقار و متانت در تمام حرکات و سکنات و گفت و شنود و آمد و شد او مشاهده میشد، و تمام کسانی که با او نشست و برخاست داشتند، از خویشان و غیر آنها، وی را بسیار دوست داشتند، و بعضاً او را فرشته مینامیدند. بسیار با مردم مدارا میکرد، از هیچ کس نه غیبت مینمود و نه گله و شکایت. در مواجهه با مردمان از تمام ظرفیتهای اخلاقی و رفتاری خود بهره میگرفت، و از دانش قرآنی در این راستا استفاده میکرد. کارهایی را بر اساس آموزههای قرآنی انجام میداد که بسیار شگفت انگیز و اثر گذار بود. مثلاً اطاقی را در خانه اختصاص داده بود به بیمارانی که از روستاهای اطراف و شهرستان میآمدند. غالب روزهای سال در این اطاق یک بیمار وجود داشت که مادر از یک روز تا چند روز او را به بیمارستانهای موجود شهر میبرد، مثل سنبلستان (امین)، ثریا (کاشانی)، خورشید (علی اصغر) یا عصرها به مطب پزشکان مثل سرهنگ ریاحی و دکتر جلوه و دانشگر (چشم پزشک).
در این اطاق زایمانهای متعدد با حضور ماماهای دانشگاه رفته اتفاق میافتاد، که خود من بارها برای آوردن ماما از نیمه شب به بعد از خانه بیرون میرفتم. در هر میدان شهر تاکسیهای کشیک بودند که با دوچرخه خودم را به آنها میرساندم. مادر برای همۀ بیماران غذاء مناسب حالشان را جداگانه میپخت، و همۀ این کارها در شرایط اقتصادی نامناسبی صورت میگرفت، اما موجب برکت خانه ما بود، و روز به روز بر رونق آن افزوده میشد. همۀ این کارها را مادر، بیآنکه خم بر ابرو آورد، با گشادهرویی و تبسم به انجام میرساند. البته دو خواهر بزرگتر در کارهای خانه، و در سالهای پسینی دو خواهر کوچکتر، و من برای انجام همۀ کارهای بیرون خانه، خصوصاً خرید مایحتاج و تهیه دارو برای بیماران وی را کمک میکردیم. اخلاق مادر به گونهیی بود که هیچ یک از فرزندان یارای نه گفتن به وی را نداشتند و همه با نهایت احترام و ادب با او رفتار میکردند و سخن میگفتند. بناءبراین روش تربیتی او کاملاً عمل گرا بود و اخلاق او بر فرزندانش آثار کاملاً روحی و روانی خوبی داشت.
3- هماهنگی زن و مرد را در خانه برای تربیت فرزندان و نیز رسیدن به اهداف متعالی و کمالی یک انسان بسیار تأکید کردهاید، رابطۀ میان پدر و مادرتان چگونه بود؟
مادر نیز همانند پدر زادۀ خاندان علم و ادب و دانش و هنر بود، تا عهد پیامبر اسلام طبق شجرنامۀ موجود.و با پدر پسرخاله دختر خاله بودند. مضافاً بر اینکه جد پدری مادر من، نسبت بسیار نزدیکی با آیة الله حاج میرزا محمد حسین غروی نایینی از علماء مشروطه خواه متولد در نایین و متوفی در نجف، صاحب کتاب مشهور تنبیه الامة و تنزیه المله، داشته است. از اینرو برای اصالت خانوادگی و اصالت علم ارزش وافری قائل بود. بر این اساس احترام دو چندان بر پدر مینهاد، و پیوسته، شاید حداقل در هر روز یکبار، مقام شامخ علمی پدر را به ما فرزندان متذکر میشد. و میگفت بیاد داشته باشید که فرزند چه کسی هستید، پس کاملاً مراقب اخلاق و رفتار خود با سایر مردم باشید و فراموش نکنید که پایههای علمی شما نباید کمتر از پدر بشود. خود او نیز آنچه از امکانات آن ایام در اختیار داشت، که بسیار ناچیز و اندک و حقیر بود، برای تحصیل ما فراهم میکرد. ما تا چند سال غیر از اطاقی که اختصاص به بیماران داشت، دو اطاق دیگر داشتیم. مادر ما حتی به ما اجازه نمیداد کوچکترین درخواست مادی از پدر داشته باشیم. معتقد بود اگر مثلاً ما به پدر بگوییم برایمان کفش بخرند، و ایشان آن وقت پولی نداشته باشند، موجب آزردگی خاطرشان میشود و ممکن است مجبور شوند از کسی قرض بگیرند و این عمل ایشان را شرمنده سازد. میگفتند هر وقت امکان مالی داشته باشند خودشان نیازهای شما را میدانند و برایتان میخرند. و من بیاد ندارم که خودشان هم از پدر درخواست پول کرده باشند. زندگی در آن روزگاران خیلی به سختی میگذشت. از نظر اعتقادی هم هیچ تباین و تخالفی بین والدین نبود، با اینکه مرحوم پدر دیدگاههای بسیار نو و جدیدی نسبت به قرآن و عنصر دین داشت. تا این حد هماهنگی و همراهی و همگرایی، دیگر برای فرزندان جای هیچ ابهامی باقی نمیگزارد، و در روح و روان ما تأثیرات بسیار سازنده و خوبی بجا نهاد. وقتی هر یک از ما به سنین ازدواج میرسیدیم در پی همسرانی بودیم که بتوانیم زیست مشترکی اینچنین داشته باشیم. و بیشتر ما این توفیق نصیبمان شد از جمله خود من.
4- مهمترین نکتۀ تربیتی و اخلاقی که از رفتار مادر در برخود با فرزندان به نظرتان میرسد چیست؟
حسن خلق، خوشرفتاری، تبسم دائمی حتی در اوج ناراحتی ها، مثل اینکه عزیزی درخانواده از دست رفته بود، و طرح درخواستها با ادب و خواهش و احترام، فداءکاری تام برای همۀ فرزندان، و تفاوت قائل نشدن بین دختران و پسران، حتی فرزندانی را که پدر از دو همسر دیگر داشتند، با فرزندان خود به یک چشم نگاه میکردند، و همین امر باعث شد که بین ما نهایت اخوت و دوستی برقرار شود که تا کنون ادامه داشته است.
5- نظرات و معیارهای مادرتان در انتخابهای مهم زندگیتان از جمله رشته تحصیلی و همسر آینده تا چه میزان مؤثر بوده است؟
در انتخاب همسر معیارها از پیش تعیین شده بود، به این معنی که از آموزههای مادر و پدر و طرز زندگی آنها راه و رسم زندگی و پیش نیازهای آن را میدانستم. دختران زیادی پیشنهاد و مطرح میشدند ولی من در پی هم عقیده و هم راه و هم سفر و همفکر بودم. البته این یک انتخاب طرفینی است. هر دو باید به نقاط مشترک حداکثری برسند و دست یافتن به چنین توافقی در شرایط و با توجه به سنتهای آن روزها که بر خانوادهها حاکم بود، مشکل بنظر میرسید. من کسی را در نظر گرفتم که از کودکی او را میشناختم و در بعضی از روزهای تابستان هم بازی بودیم. خانوادهشان با اندیشههای پدر کاملاً آشنا بودند و سالها بود تبعیت میکردند. از طریق نگارش نامههای متعدد از همه چیز صحبت کردم حتی از روزها و سالهایی که ممکن است در زندان باشم. سرانجام با یک توافق اصولی همراه با محبت و عشقی که پدید آمده بود، زندگی مشترکمان آغاز شد.
و اما نقش مادر برای انتخاب رشته تحصیلی هم بیاثر نبود. از کودکی، از زمانی که آموختن قرائت قرآن را به من آغاز کرد، همواره میگفت، من میخواهم تو جانشین پدر باشی. کم کم این خواستن او بر صفحۀ قلب من نقش بست و گویا چیزی از جنس ذات من شده بود، به طوری که خودم شدیداً به حصول این مسأله علاقهمند شده بودم. علیرغم همۀ اینها، پذیرشی را که من از دانشگاه آمریکایی بیروت گرفتم، برای ادامه تحصیل در رشته ادبیات و تاریخ انگلستان بود. چند ماهی از اقامت ما در بیروت نگذشته بود که ایشان چند خطی برای من نوشت به این مضمون که؛ یعقوب دوازده پسر داشت ولی یکی از آنها یوسف شد، و تو یوسف پدر هستی. البته تغییر رشته بسیار کار دشواری بود اما به الطاف پروردگار اتفاقی افتاد که راه را هموار کرد و من به رشته فلسفه اسلامی رفتم.
6- با توجه به سختیهایی که در زندگی مشترکتان و همراه با همسرتان تحمل کردهاید بودن ایشان در کنار خود را چگونه میبینید؟
زندگی مشترک ما، غلیرغم سختی هایی که متواصلاً داشته است، به نظرم همه زیبایی بوده است. دشواریهای آن هم در بطن خود زیبایی داشته است. چون ما همه چیز را برای ایران و ملت ایران میخواستیم و رنجهای وصف ناپذیری در این راه متحمل شدیم، ولی چون میدانستیم همه این مصائب سرانجام منجر به آزادی و رهایی ملت میگردد، همه را زیبا و قشنگ میدیدیم و اکنون نیز چنین است. خداوند ختم به خیر فرماید والعاقبة للتقوی.
7- سرکار خانم طاهره علیزاده شما مادر را چگونه میدیدید؟
جد پدری خانم فاطمۀ نوربخش همسر حاج آقا غروی با آیة الله نایینی نسبت داشتند. ایشان خانم بسیار محترم و مکرم و اهل قرآن بودند. مواقعی که در روستا بودند شاگردان زیادی داشتند که به آنها قرائت قرآن آموزش میدادند. مادر ایشان نیز علاوه بر دوزندگی برای اهالی روستا قرائت قرآن و مفاهیم تعلیم میداد. به هر حال جا دارد از بزرگواری و بزرگ منشی این زن یادی بشود. خود من هم همان زمان که تازه وارد خانۀ آیت الله غروی شده بودم به خاطر اینکه به هر حال عروس این خانواده شدم و قبلاً هم به سبب خویشاوندی که داشتیم، از طریق مادر من که ایشان هم از منسوبین به آیة الله نایینی است، رفت و آمد بین ما برقرار بود. همیشه هر وقتی که بزرگواری مادر را میدیدم یکی از درخواستهایم از خدا این بود که به من توفیق دهد تا بتوانم از نظر اخلاق و رفتار و گذشت و فداکاری پا جای پای ایشان بگذارم.
8- در زمان وفات مادر شما و همسرتان لبنان زندگی میکردید آیا میتوانید شرحی از آن وقایع بدهید؟
ما در لبنان بودیم ولی یکی از دختران علامه، خواهر دکتر غروی، آن روز را اینگونه برای ما شرح دادهاند که؛ «روزی که آیة الله شمس آبادی بقتل میرسند، ما پیش مادر بودیم، پسر برادرشان، آمد آنجا، طبیعی بود، میآمدند، ما هر یک مشغول کار خودمان بودیم، یک دفعه متوجه شدیم ایشان مطلبی گفته است که مادر سرشان را میان دو دست گرفتند و گفتند: اینها حتماً این کار را به حاج آقا مربوط میکنند. گفتیم چی شده؟ پسر برادرشان، خبر قتل آیت الله شمس آبادی را آورده بود. مادر دستانشان را روی سرشان گرفته بودند. در منزل قدیمی ما در خیابان فروغی بود لب ایوان نشسته بودند و نمیتوانستند از سر جایشان بلند شوند.شب آن روز ما همه دعوت بودیم خانۀ یکی از خواهران که نزدیک آنجا بود. بقیه آمدند تا باهم از آنجا برویم، دیدند مادر خیلی ناراحتند، سابقۀ میگرن شدید هم داشتند و مرتب سرشان درد میگرفت. به مهمانی هم نیامدند، اصلاً نمیتوانستند بیایند. برای اینکه پدر آیة الله غروی، یعنی پدر بزرگ هم آنجا بودند و نیاز به مراقبت داشتند، و یک برادر هم داشتند که از روی علاقۀ خواهر و برادری، بیشتر به آنجا میآمدند. ما هم علیرغم نگرانی رفتیم. اما این حرفی که مادر زده بودند، فکر ما را هم مشغول کرده بود. در این فاصله مادر رفته بودند بیرون و چند شیشه شیر گرفته بودند، شیر پاستوریزه در شیشههای کوچک، پنج یا شش تا شیشه لب ایوان گذاشته بودند و یکیش را هم داده بودند پدر بزرگ خورده بودند، مادر هم خوابیده بودند. ظاهراً بر سر نماز صبح سکته مغزی میکنند و کوشش پزشکها با امکانات ناچیزی که در آن روزها بود به جایی نمیرسد و ایشان از دنیا میروند.»
بدون شک ما میتوانیم بگوییم که مرگ ایشان هم حتماً به آن موضوع بستگی داشت. بعد هم دیدیم که پیش بینیهایشان کاملاً درست بود.
امیدوارم خدای بزرگ ایشان را رحمت کند و من واقعاً تمام کوششم این است که قبل از اینکه فرصت از دستم برود، بتوانم چند صفحهیی از سجایای اخلاقی ایشان بنویسم تا سرمشقی باشد برای همۀ زنانی که می خواهند مؤثر و و از بندگان خوب خدا باشند و همراه و هم فکر خوب برای همسرانشان، و مادرانی خوب برای بچههایشان.
اخلاق و رفتار و سلوک بسیار متین و وزین مادر نتیجهاش این بود که همۀ بچههایشان از نظر اخلاقی ممتاز هستند، واقعاً قابل ستایشند، که نمونۀ بارزش دکتر غروی است که بر کسی پوشیده نیست.
دو دست خط از خانم فاطمۀ نوربخش مادر دکتر غروی در تشویق وی به ادامۀ راه پدر ـ از اصفهان به بیروت

اصغر جان یعقوب دوازده پسر داشت اما یوسف یکی بود و اصغر من یوسف حاج آقا باید باشد

يا أَسَفَى عَلَى يوسُفَ وَابْيضَّتْ عَينَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ (یوسف 84) یعقوب دوازده پسر داشت ولی یوسف که از او جدا شد این قدر از فراق ناراحت شد. خدا حافظ بیشتر مزاحم وقت شما نمیشوم.