از این منظر، حکم قصاص بسیار عادلانه و درست است. اگر عمیقاً و همه جانبه به این حکم بنگریم که قرآن قضیه قصاص را به آنجا میبرد، فهم این معنی برای ما آسان تر میشود که مراد خدای تعالی بیشتر معطوف به این مسأله بوده که اجازه ندهد صاحبان قدرت از مقام خود در آدم کشی سوء استفاده کنند، اگر رئیس جمهور است و به عمد آدم کشت، بداند که حکم قصاص را در حق او اجراء میکنند.
قصاص یعنی تعادل برقرارکردن در یک عمل، ولی در قرآن، اصطلاحاً، این «برقراری تعادل» برای اعمال ناشایست ذکر شده است. یعنی انسانی مرتکب جریمهیی میشود آنگاه طرف مظلوم بخواهد آن را عیناً معادل سازی کند و حق تضییع شده خود را بازگرداند.
«مِقَصّ»، به معنای قیچی است، یعنی چیزی را از وسط جدا میکند. پس «قَصَّ» یعنی چیزی را نصف کرد. «قصاص» یعنی مناصَفَه، یعنی چیزی را به شکل عادلانه و مساوی نصف کردن. اگر یکی را کشت، باید خود کشته شود به تساوی در معادله.
قرآن، به عنوان این که واضع حکم خداوند علیم و قدیر است، میداند کسی که مرتکب قتل شد، دو راه برایش هست، یا باید مثل آن کس که کشته است، خودش هم کشته شود، یا باید مورد عفو و بخشش قرار گیرد. زندان، او را تربیت نمیکند، و نیز اینکه به خاطر یک قتل، قتلهای دیگری اتفاق نیفتد. یک کشته برابر باشد با یک کشته و نه بیشتر.
قصاص یک حدّ است و امروز که میگویند این آیات، منطبق با بیانیۀ حقوق بشر نیست، اتفاقاً همین امروز تطبیق میکند. همین امروز ما نیازمند به مفاهیم این آیاتیم. چرا؟ برای اینکه همین بشر مدعی پیروی از مفاهیم حقوق بشری، که از افتخارات او قانونگذاری و مراعات حقوق و بیانیۀ حقوق بشر است، و پیوسته آن را بر سر مسلمانها و قرآن میزنند و میکوبند، که این بیانیه بالاتر از مبانی حقوق انسان در قرآن است، همین بشر چه همه ناقض حقوق انسانهای بیگناه است. قرآن میگوید «النفسُ بالنفس» یک جان به یک جان، یک آدم کشته، همان قاتل باید کشته شود. اگر یک فلسطینی، یک یهودی را بیگناه کشت، باید همان یک فرد فلسطینی را پیدا کرد و قصاص نمود. نمیتوان شخص دیگری را به عنوان اینکه مدافع این شخص قاتل است، یا آنجا بوده، یا در خانۀ قاتل بوده،یا همسایۀ او بوده، با موشک و هلی کوپتر بمباران کرد! آیا اِعمال این روشهای خشونت بار و انتقام جویانه دفاع از حقوق بشر است؟!
یک نفس به یک نفس. یکی را کشته همان را باید کشت. آیا ما چنین میکنیم؟! یا اصلاً در دنیا این طور است؟! آیا اینها همه اعدامهایی که ما اول انقلاب داشتیم، نفس به نفس بود؟!
پس ببینید چقدر حقوق بشر دامنهاش در قرآن وسیعتر است و چه کسانی را در دل خود و زیر پوشش خود جا میدهد، و از چه کسانی گذشت میکند و آنها را عفو مینماید و میبخشد. میگوید: اگر کسی برادر قاتل خود را ببخشد...، قاتل را جزء برادر میآورد! آیا در اعلامیۀ حقوق بشر، «قاتل»، برادر است؟ اینها مسائل جدی امروز ما است. ما باید متوجه باشیم که در طول تاریخ اسلام، تمام مفسرین و حکماء، وحی را یک موضوع غیر قابل خدشه دانستهاند. یعنی اساس ایمان به قرآن، ایمان به وحی است. بناءبراین اگر چیزی را پیامبر امضاء کرده، همین امور مادی دنیا بوده است. «وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ» (الحاقه 44 تا 46) اگر این پیامبر یک کلمه خلاف آنچه که ما بر او وحی میکنیم بر زبان جاری کند، دست راست او را گرفته، گردنش را میزنیم. اصلاً مبانی اندیشه در قرآن متفاوت است با مبانی اندیشه در غرب. اصول تفکر در قرآن از ایمان به غیب شروع میشود.
اصلِ دعوتِ قرآن، اصلاح اخلاق است. و تا اصول اخلاق در میان بشر جاری نگردد، حتی زیباترین کلمات، در چارچوب قوانین جهانی و خصوصی و غیرخصوصی و ... کارآیی ندارد. به دلیل اینکه چند سال است اعلامیۀ حقوق بشر امضاء شده، آیا جنگها تمام شده است؟ در ویتنام چندین سال کشت و کشتار نبود؟! در کامبوح نبود؟! اخیراً در بوسنی و هرزگوین، پیشرفتهترین کشورهای اروپایی متمدن، کشتار نکردند؟! مگر اعلامیۀ حقوق بشر نبود؟! پس چه چیزی نبود؟ اخلاق! همان رکن و عنصری که همۀ رسولان الهی در صدد نهادینه کردن آن در همۀ جوامع بشری و در همۀ اعصار و قرون بودند.
بالاترین چیزی که انسان میتواند انفاق کند عفو است. پس قانون نیست. به همین جهت هم شما میبینید که احکام، زیر مجموعۀ اخلاق است، و احکامی را که قرآن آورده، اگر انسان عامل به آنها نباشد، به اخلاق خود و جامعه زیان وارد کرده است.
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصَاصُ فِي الْقَتْلَى الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَالْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَالْأُنثَى بِالْأُنثَى فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَيْءٌ فَاتِّبَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَأَدَاءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسَانٍ ذَلِكَ تَخْفِيفٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَرَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدَى بَعْدَ ذَلِكَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِيمٌ (بقره 178)
خطاب آیه به عموم اهل ایمان است، یا «ايها الناس» نمیگوید، یا «أيها المسلمون» هم نمیگوید، میگوید: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» ای کسانی که ایمان آوردهاند. «کتابت»، در قرآن یعنی کاری که حتماً باید انجام گیرد، و این از لغت عرب است، در قرآن «حُکم» هم آمده است، الآن هم میگوییم شما حُکم دارید؟ یعنی دستور کتبی دارید؟ یا میگویند حُکم فلانی زده شد، یا مثلاً مأموریت باید کتبی باشد، یعنی تا نوشته نشود، انجامش واجب نمیشود. پس «کُتِبَ» در آیۀ «قصاص» به همین معنی است. نوشته شد بر شما قصاص، یعنی مقابلۀ به مثل به عدالت و مناصفه. این بر شما واجب شد در مورد کشته شدهها.[1]
در فقه شیعه و سنی این است که اگر آزاد، آزادی را بکشد قصاص میشود، اما اگر آزاد، زنی را، یا عبدی را، یا کافری را بکشد، قصاص نمیشود. باید حتماً حرّ، حری را کشته باشد تا قصاص گردد. و اگر عبد هم عبدی را کشت قصاص میشود، اما اگر عبد، حری را کشت باید چند عبد از آن کسی که مالک آنها است قصاص شوند!! چون که حُرّ ارزشش بیشتر از عبد است. زن هم اگر زن دیگری را کشت، قصاص میشود، ولی اگر مرد زنی را کشت، آن مرد قصاص نمیشود.
اما این آیه خیلی صریحتر از آن است که بتوان چنین اشتباه بزرگی را دربارۀ آن مرتکب شد. میگوید: الحُرُّ بالحُرّ یعنی الحرُّ الذّی قَتَلَ بِنفسِ الحرّ الذّی قَتَل، یعنی همان حرّی قصاص شود که قاتل است، میخواهد عبدی را یا زنی را، یا کافری را کشته باشد. الحرُّ الذّی قَتَلَ بِنفسِ الحرّ الذّی قَتَل، یعنی حر هرکسی را میخواهد کشته باشد، الحُرُّ بالحُرّ، عبد هم همینطور است. العبدُ بالعبد یعنی العبدُ بنفس العبد الذی قَتَل، یعنی همان فرد که عبد است، قصاص میشود، یعنی همان کسی که قاتل است. قرآن خیلی صریح و روشن گفته است. الاُنثی بالاُنثی، زن اگر قاتل است، همان زن قصاص میشود، نه اینکه بگویند؛ چون حرّ را کشته باید پنج یا ده زن بدهید تا قصاص شوند.
پس همین جا مشخص میشود که دیه زن برابر با مرد است. و نیز روشن میگردد که قرآن در قتل، حقوق زن و مرد و کودک و بالغ و مسلمان و غیر مسلمان را برابر و مساوی قرار داده است. قرآن این تفاوت را در قصاص برداشته و سه موردی را مثال زده که در آن اختلاف بوده است. البته قاعدۀ «سبب اقوای از مباشر» نیز باید اجراء شود. سبب هم باید به مهمیز محاکمه کشیده شود، به عنوان شریک در جرم و قتل.
بعد از همه اینها میگوید: ما گفتیم قصاص، ولی بخشش بالاتر است. بخشش کجاست؟ بعد از صدور حکم. یعنی باید مجرم مشخص گردد و حکمش صادر شود، بعد مورد عفو قرار گیرد. عفو چه کسی؟ عفو ولی دم نه قاضی. قاضی حق ندارد قاتل را ببخشد. قاتل را فقط صاحب دم، صاحب خون میتواند ببخشد. اما اگر یکی از مجموع صاحبان خون بخشید، بقیه باید تبعیت کنند. مثلاً فرض بگیرید کسی که کشته شده، بازماندگانش، دو پسر و چهار دختر و برادر او است، حال اگر یکی از پسرها گفت من میبخشم، دیگران نمیتوانند بگویند نمیبخشیم. دلیل این امر کجاست؟ همۀ مفسران هم گفتهاند از کلمۀ «شیء» در عبارت «فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَيْءٌ» استنباط میشود. و نیز این عبارت که قاتل را از جامعه اسلامی بیرون نمیبرد. میگوید این برادر شما است. هنوز به چشم برادر به او نگاه کنید.
اگر مورد عفو قرار گرفت؛ «فَاتِّبَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَأَدَاء إِلَيْهِ بِإِحْسَانٍ». در این عبارت اختلافی بین مفسرین وجود دارد. میگویند: «فَاتِّبَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ» مربوط به قاتل است. یعنی قاتل از معروف تبعیت کند، یعنی دیه بدهد. «وَأَدَاء إِلَيْهِ بِإِحْسَانٍ»، یعنی اگر قاتل دیه داد، ولی دم هم به قاتل احسان کند. دنبال عفوش احسان هم بکند. بعضی از مفسرین هم هر دو را مربوط به ولی دم دانستهاند. یعنی گفتهاند با این که میبخشد، دیگر منت بر سر برادر قاتل خود نگذارد، تبعیت از معروف کند و به آن قاتل احسان کند. چرا این را گفتهاند؟ زیرا پرداخت دیه قطعی است و باید بدهد، دیگر لازم نیست بگوید؛ «فَاتِّبَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَأَدَاء إِلَيْهِ بِإِحْسَانٍ». قاضی حکم میکند وقتی ولی دم او را بخشید، قاتل باید دیه بدهد. پس هر دو اینها یعنی اتباع به معروف و اداء به احسان مربوط به ولی دم است که باید باز هم به قاتل احسان کند.
اگر کسی بخشید، عفو او شامل همه چیز است. نمیبخشد فقط به این معنی که قاتل را نکشید و به من پول بدهید. این تبدیل است. یعنی به جای اینکه قاتل را قصاص کنید، به من دیه بدهید. این نیست. دیه در جای دیگری است. اینجا «عفو»، کلاً بخشش قاتل است که برود و چیزی هم ندهد، و احسان هم به او بشود بی هیچ منتی. تا این اقدام اثر تربیتی و اخلاقی عمیقی بر او بگزارد.
بناءبراین خدای تبارک و تعالی میگوید؛ اگر کسی مورد بخشش قرار گرفت از طرف برادرش، یعنی هم مقتول و هم ولی دم برادر آن قاتل محسوب میگردند، از معروف تبعیت کند و منت هم سر قاتل و خانوادۀ او نگذارد. از او دیه نگیرد و با احسان با او برخورد کند. حتی رسیدگی کند، ببیند این قتلی که اتفاق افتاده برای چه بوده است. کاری کند که زمینۀ قتلهای بعدی از سر او محو شود. این میشود احسان. پس قرآن بخشش را که همراه با اتباع معروف و اداء احسان باشد، ترجیح میدهد. این تخفیف از طرف پروردگار شما است.
در جای دیگر قرآن میگوید بهترین چیز برای انفاق، عفو است؛ «وَيَسْأَلُونَكَ مَاذَا يُنفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ» (بقره 219) که اغلب مفسران عفو را، در این آیه، زیادتی مال دانستهاند. شما به این فکر نباشید که اگر قاتل را بخشیدید، دوباره مرتکب قتل میشود. اگر اتباع معروف و اداء احسان به خوبی انجام شود، دیگر ممکن نیست قاتل بخشوده شده به سمت قتل برود. و اگر دوباره مرتکب قتل شد و اتباع معروف و عفو به این بزرگی را در حق خود درک نکرد، عذاب بزرگی بر او است.
«وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُولِي الْأَلْبَابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» (البقره 179) بعد از اين آيه كه حكم قصاص را ميگويد، آيۀ وصيت است و بعد هم آية روزه داشتن! اينها سه حكم پشت سرهم است که در سورة بقره آمده و در تمام اين احكام تقوي را مطرح ميكند، پرهیز از نافرماني خدا. يعني بايد انسان مؤمن به اينجا برسد که قصاص براي چیست؟ اي اولاالباب! اي صاحبان خرد! اي خردمندان! اي خردورزان! این حکم براي اين است که شما متحلّی به صفت پرهیزگاری شوید. «لَعَلَّكُمْ» مفهوم اميدواری را میرساند، پس معناي آن «شايد» نيست، «باشد» است، «لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»، باشد كه شما به درجة پرهيزگاري برسيد. علت وضع حكم اين است، خدای تعالی نمیخواهد آدم كشته شود. بناءبراين شما ميتوانيد تشخیص دهید که پرهيزگاري در چيست؟ حتماً در اين است كه قاتل را مورد عفو قرار دهيم تا حس انتقام گیری که ضد تقوی است در ما کشته شود. و حس رأفت و عطوفت و مقابله با خشونت در قاتل احیاء گردد.
آیه دیگری هم در سورۀ مائده است که میتواند مُبیِّن و مکمل آیۀ قصاص در سورۀ بقره باشد:
وَكَتَبْنَا عَلَيهِمْ فِيهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَينَ بِالْعَينِ وَالْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَالْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ وَالْجُرُوحَ قِصَاصٌ فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَهُ وَمَنْ لَمْ يحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (مائده 45)
و ما نوشتیم بر ایشان، یعنی بر یهود، در تورات که جان در برابر جان، و چشم در برابر چشم، و بینی در برابر بینی، و گوش در برابر گوش، و دندان در برابر دندان، و تمامی جراحات و زخمها هم قصاص دارند. یعنی هر زخمی را که کسی به کس دیگری وارد کرد، باید عین آن به این شخص وارد شود. پس کسی که تصدّق کند، یعنی صدقه دهد، و اخذ جریمه را ببخشد، برای او کفّاره محسوب میگردد، یعنی موجب میشود گناهانش مورد بخشش قرار گیرند و هرکس به آنچه که خدا نازل نکرده است حکم کند ظالم است.
این آیه شاید به سبب کج فهمی یا بد فهمی، مورد اعتراض امروز بعضی از روشنفکرها و حقوق بشریها است. یا به سبب آنچه که در تفاسیر دیدهاند و به آن استناد کردهاند و به برداشت غلط از آیه رسیدهاند. گفتیم که در فقه اسلام، هم در شیعه و هم در اهل سنّت، میگویند دیة زن نصف مرد است، و البته این نابرابری در قرآن نیست، بلکه از روایات غلط استنباط کردند، یا به خاطر این آیه که میگوید: و لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيينِ، پسر دو برابر دختر ارث میبرد، دیه زن را هم نصف مرد قرار دادهاند. در نتیجه حقوق زن نصف مرد است، پس در دیه هم نصف میشود. فرض بگیرید مردی زن خود را میکشد، پدر این زن که ولی او است میخواهد قصاص کند، میگویند شما باید نصف دیه را به خانوادة مرد بپردازید تا او را قصاص کنیم. این حکم در قرآن نیست. حداقل به این صراحت نیست. مگر آنکه از همان آیة ارث استنباط یا استخراج کنند که این البته افتراء به خدا و رسول است، چون خدا و رسول چنین حکمی را ندادهند.
اکثر فقهاء این را هم میگویند که در برابر کشته شدن کافر، مسلمان نباید قصاص شود. اگر مسلمان، کافری را کشت نباید قصاص شود، بلکه باید دیة او را پرداخت کنند، آن هم ظاهراً نصف دیه است یا چیزی که ولی دم را راضی کند یا عرف باشد. اما این آیه، تمامی انبوه این فروعاتی که بر این مسأله وارد شده، را فرو میریزد، میگوید؛ «أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ» جان در برابر جان، تعیین زن و مرد و کافر و مسلمان نفرموده است، بلکه گفته است: «أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ«، جان در برابر جان. بناءبراین اگر مسلمانی کافری را کشت باید قصاص شود، اگر زنی را کشت باید قصاص شود، یعنی دیه برابر است. و قصاص هم برابر است چون که میگوید جان به جان، «النَّفْسَ بِالنَّفْسِ«.
سپس میگوید چشم در برابر چشم، مثلاً در یک مرافعه یا دعوایی که امروز در هر جای دنیا اتفاق بیفتد، کاری به مسلمان و غیرمسلمان هم ندارد، و یکی از طرفین مشت بزند و یک چشم کسی را نابینا کنند، آن کس که چشمش نابینا شده است میخواهد با عصبیّت انتقام بگیرید، خویشان و دوستان و یاران و اصحاب خود را جمع میکند و یک جنگی راه میافتد که گاهی به قتل طرف خطاءکار هم منتهی میگردد. «الْعَينَ بِالْعَينِ» خدای تعالی میگوید یک چشم در برابر یک چشم، جریمه را محدود میکند به عین، همان جرمی که اتفاق افتاده، باید همان قدر جریمه و مکافاتش باشد نه بیشتر. این محدود کردن باعث میشود که سرانجام از این جنایت مجدد صرفنظر گردد، یعنی دیگر هیچ کس حاضر نیست، وقتی خشمش تمام شد، بگوید من هم یک چشمت را کور میکنم. وقوع چنین انتقام گیری بسیار اندک است و شاید اصلاً اتفاق نیفتد.
در پایان آیه میگوید؛ اگر کسی ببخشد و این بخشش را صدقه دهد، و بگوید؛ من این چشم تو را باید کور کنم، اما صدقه میدهم تا برای من کفارۀ گناهانم باشد و هم تو بینا باشی، مثل اینکه تو کور بودهای و من بینایی را به تو صدقه دادهام، این کفاره است، کفارة گناهان، و وقتی میگوید کفاره، برای این است که همه را تشویق و تحریض نماید تا اجر و ثواب آن را بدست آورند.
پس امروز که میبینید در تمام دنیا جنایاتی در حد وسیع صورت میگیرد، از یک نقطة خیلی کوچک شروع میشود که قرآن همان نقطة کوچک را در نظر میگیرد و میگوید همین را در محدودة خودش نگه دارید، نگذارید توسعه پیدا کند. یک چشم را در محدودة چشم نگه دارید، گوش را در محدودة گوش نگه دارید، اگر دندان کسی را شکستند، فقط همان دندان را بشکند، اگر شخص آسیب زننده همان دندان را ندارد باید صرفنظر کند و ببخشد، یا باید جریمهاش را بگیرد، نمیشود دندان دیگری جز آن دندان را بشکند.
اینها همه مُثبِت برابری دیۀ زن و مرد است. و دیگر آنکه، قرآن از نظر وجود، یعنی از نظر اینکه این انسان است آن دیگری هم انسان، تفاوتی بین زن و مرد قائل نشده و گفته است «... خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ ...» (نساء 1 و زمر 6) زن و مرد را از یک نفس آفریده است. جان، یک ارزش دارد. این انسان است، آن هم انسان. وقتی قرآن میگوید «... إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً ...» (بقره 30) من قرار دهندۀ جانشین در روی زمین هستم، آیا مرد را گفته است یا زن را؟ یعنی جانشین خدا فقط مردها هستند و زنان نیستند؟ یا «و إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ ...» (در 5 آیه) آیا فرمان سجدۀ ملائکه، به آدمی بود که مرد بود؟! آیا حوّاء مورد سجده قرار نگرفت که حتی نامش هم در قرآن نیامده؟!!
بناءبراین در آدم بودن، زن و مرد یکسانند، و خطاب «يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا» خطاب عامّ است. یعنی زنان و مردان. آنهایی که ایمان آوردهاند. آیات زیادی هست که مشعر بر یکسان بودن زن و مرد است. آیات قرآن برهان است، بیّنه است، روشن است و دلیلش را با خود دارد.
در جای دیگر هم میگوید: «مَّا خَلْقُكُمْ وَلَا بَعْثُكُمْ إِلَّا كَنَفْسٍ وَاحِدَةٍ» (لقمان 28) نیست آفرینش شما و نه برانگیختن شما جز بمانند یک نفس، زن و مرد از یک نفس هستید. پس زن و مرد یکی است، پس دیه هم برابر ست. این انسان است آن هم انسان. زن و مرد در آیه از هم تفکیک نشدهاند، به سبب بروز این کژیها است که ما فریاد میزنیم قرآن را زیرپا گذاشتند و دین را از پیش خود ساختند.
[1] - جمع «قتیل»، «قتلی» است.