قائلين به نَجاست ظاهری اهل کتاب، به موارد زير استدلال كردهاند:
اولاً به آيۀ؛ اِنـَّمَا المُشرِكُونَ نَجَسٌ فَلا يَقرَبُوا المَسجِدَ الحَرامَ بَعدَ عامِهِم هذا.
همانا مشركان پليدند، پس نبايد از امسالشان به بعد به مسجد الحرام نزديك شوند (توبه 28).
نَجاست، قَذارت و رَجاست[1] هر سه به معناى پليدى است، و آن بر دو قسم است:
قسم اول؛ پليدى باطنى است كه مربوط به صفات انسان است، و آن از نظر شرع و عقل، بزرگترين نجاستها است. زيرا پليدى نفس و وساوس آدمى است كه منشأ شُرور و مركز مفاسد و منبع قبائح است. و پليدى نفس عبارت از كُفر است و نفاق و شُعَب و شاخه هاى آنها. «كفر» بی ايمانی و اظهار آن است، و «نفاق» اظهارِ ايمان و اِخفاء كفر است. شُعَب كفر و نفاق نيز همان اخلاق رذيله است كه ريشۀ اَعمال قبيحه مىباشد. و از آنجا كه اَفعال انسان ثمرۀ صفات و خِصال باطنى او است، هرگاه آن صفات از سِنخ كفر و جهل و ضَلال باشند، افعال انسان نيز فاسد و مُفسد و شرّ و مخرّب خواهد بود. مثلاً بُخل، حسَد، كِبر، نخوت، عُجب، رياء، خودخواهى، مادّهپرستى، جاهطلبى، كينه توزى، انتقامجويى، و نيّت سوء نسبت به فرد يا گروه يا جامعه، تزوير و تدليس و مانند اينها، كه جامع آن هوى پرستى است، موجب مىگردد انسان در مقام عمل، آثار و لوازم اين صفات را ايجاد نمايد.
دروغ، افتراء، تهمت، غيبت، سرقت، هتك حُرمت، رشوهگيرى، حكم ناحقّ، شهادت زور، رباخوارى، تكبّر، استهزاء و توهين به ديگران، غصب حقوق، ظلم و تعدّى، خيانت و جنايت، كتمان حقّ، قطع رَحِم، احتكار، انحصارطلبى، جمع آورى مال حرام، ارتكاب مُنافيات عفّت، اِضلال و اِغواء مردم، خُلف وعد، نقض عهد، فحش و دشنام، منع حقّ ديگران، ضرب و قتل، نقص و بَخْس در معاملات و ميزان، و به طوركلّى همۀ مفاسد جهان و عوامل ويران كنندۀ عالَمِ انسانى، و نابود سازندۀ حَرث[2] و نسل، ناشى از اين رذائل باطنى، و مولود اين خصائل نفسانى است.
همچنان كه عُمران جهان و ارتقاء انسان، نتيجه و معلول اَضداد اين صفاتند.
از اين رو قرآن، روح ايمان و نتيجۀ بعثت رسولان را تزكيۀ نفوس و تحصيل تقوى مىداند.
يُزَكِّيهِم و يُعَلِّمُهُمُ الكِتابَ و الحِكمَةَ.
ايشان را پاكيزه مىگرداند و بهآنان كتاب و حكمت مىآموزد ( آلعمران 164 و جمعه 2).
و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: بُعِثتُ لاِتـَمِّمَ مَكارِمَ الاَخلاقِ. كه شرح آن در كتب اخلاق و تفاسير آيات، مدون و از بحث فعلى ما خارج است.
غرض اين است كه سرچشمه و منشأ جميع مفاسد و شُرور، اخلاق رذيلَه مىباشد، كه نجس و پليد واقعى است. و مَدار و مركز و علّت كلّيّۀ مصالح و خَيرات، اخلاق حسنه است. اين پليدىها است كه جهان بشريّت را آلوده و مُلَـوث مىسازد، و قاطع كافّـۀ خيرات، و ناشر جميع سيّـئات مىباشد. نَجاست و رَجاست، براين خِصال و آثار و لوازم آن اطلاق مىگردد. و اين است نَجاست معنوى و روحى. ولى اين معنا ربطى به نَجاست مصطلَح، كه بر بعضى اجسام مضِرَّه اطلاق مىشود، ندارد.
قسم دوم؛ نجاساتى است كه مشتمل بر ضرر جسمانى باشد، مانند بول، عَذِره، خون ريخته، مَيتَه و غير آنها از اشيائى كه مولّد، يا حامل، يا خوراك ميكروب است و احتراز از آنها از شرائط بهداشت عمومى و خصوصى مىباشد. اشياء مضرَّه نيز بر دو نوعند:
نوع اول؛ آن چيزهايى است كه انسانها شب و روز، يا بيشتر اوقات با آنها درتماسّند. به همين سبب شرع آنها را نجس شمرده تا مردم عموماً ازآن اجتناب نمايند و از آنها ضررى به ايشان نرسد.
نوع دوم؛ برخى از موادّ مضرّهيى است كه در بعضى اشياء پيدا مىشود، كه هم به حَسَب عدد، اَندكَند، و هم اينكه گاهى، در مكانی و زمانى ظاهر مىشوند. احتراز از اين نوع را، تحت عنوان كلّى «وجوب بهداشت و سلامت بدن»، واجب شمرده، و اين نوع همان چيزهايى را دربر مىگيرد كه پزشكان استعمالش را نهى كنند. مانند آب يا غِذائىكه حامل مرض سرايت كننده باشد، مثل وباء، طاعون، حصبه و غير اينها، كه همه به حكم شرع، واجب الاجتناب مىباشند.
نجاست بدن آدمى از اين لحاظ است كه آلوده به يكى از نجاسات مادّى گردد، و اين ربطى به كفر و اسلام ندارد، و هرگاه نفس كُفر موجب چنين نجاستى باشد، بايد منافقى كه به نفاق شناخته شده، نجس باشد. زيرا «نفاق» از «كفر» بدتر است. و هر خَصلتى از خِصال ذميمَه، پليد و نجس است، و بايد هر مسلمانى هم كه آلوده به يك يا چند نَجاست باطنى و عِصيان ظاهرى و فسق گردد، بدن او نجس باشد و نتوان وى را لمس نمود.
پس كافر و مشرك را به اين معنى نجس دانستن، يعنى بدن او را بالذّات نجس و غيرقابل تطهير شمردن، جز به اسلام، عُدول از واقع و نفسالامر است. زيرا نَجاست مادّى به اعتبار مضرَّت جسمانى بوده، و هرگاه كافر به نجاسات ظاهرى آلوده نباشد، يعنى بدنش شسته و پاك و از موادّ ميكروبى خالى باشد، علّتى براى نجس بودن بدن وى وجود ندارد.
مخلوطكردن اين دو نوع پليدى، ناشى از عدم توجّه به سرّ احكام، و عدم اطّلاع از مقاصد شارع مقدّس مىباشد. پس فقيه نبايد با احتياط بىمورد، موجب صدور چنين فتوايى گردد.
زيانهاى معنوى بسيارى كه از چنين فتوايى ناشى مىگردد، اول به دين خدا و سپس به جامعه بشرى مىرسد. از جمله آنها بدبين شدن دانشمندان است به اسلام. زيرا تصور مىكنند اين دين، يا برخى از احكام آن، ساختۀ خيالات شخصى خودخواه و خودپسند و خودبين بوده است! و گرنه چگونه انسان پاك و نظيفى مثل يك پزشك غير مسلمان را نجس مىشمرند و احتراز از تماس با او را واجب مىدانند؟! فقط به علّت آنكه اهل اسلام نيست. در حالىكه قوانين بهداشتى را كاملاً مىداند و به آن رفتار مىكند. هم اكنون استحمام نموده و بدنش هيچگونه آلودگى ندارد.
ولى در مقابل، مسلمان عامّى كه نه از بهداشت خبرى دارد و نه رعايت مىكند، و بسا بدن وى آلوده به موادّ مضرَّه است و به آن بىاعتناء مىباشد، پاك شمرده مىشود، و چون مسلمان است، اصل طهارت را دربارۀ او اجراء مىكنند. اين ناشى از خود خواهى و بىاعتبار و پست جلوهدادن كسانى است كه نام «اسلام» را ندارند. چنين گمانى را با هيچ نيرويى نمىتوان از دانشمندان جهان زدود، مگر آنكه احكام اسلام به حقيقت خود بازگردانده شود و همانگونه كه در عهد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بوده، ارائه گردد.
دين اسلام دين رحمت است براى همۀ جهانيان، و مـا اَرسَلناكَ اِلّا رَحمَـةً لِلْـعالَمين، و ما تو را نفرستاديم مگر رحمتى براى جهانيان (انبياء 107) به همۀ انسانها به ديدۀ احترام مىنگرد. و هيچ بشرى را طرد نمىكند، و هدفش ارشاد و اصلاح تمام انسانها در همۀ زمانها و مكانها است، و با كمال رأفت و عطوفت، افراد بشر را به سوى ايمان به خدا و عدل و احسان و اتّحاد و مَرحمَت دعوت مىنمايد. و آيات كثيرۀ قرآن و سنّت سَنيّۀ[3] رسول صلّى اللّه عليه وآله با اهلكتاب و مشركين، و اُسلوب ارشاد و هدايت و احسان عامّ او دربارهّ همگان، نمايشگر اين و اقعيّت است.
دين اسلام جلبِ کنندۀ نظرها و افكار است، نه طرِد کنندۀ آنها. محال است در احكام الهى چنين حكمى، يعنى «نجاست ذاتى كفّار»، وجود داشته باشد، كه نه در مادّيّات اثر بگزارد و نه در معنويّات!! بلكه بر عكس، بر چنين حكمى، آثار سوء فراوان مترتّب مىگردد. در صورتىكه احكام الهى كلاً معلَّل به مصالح فرد و اجتماع است لاغير.
اميرالمؤمنين عليه السّلام در صفات رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرموده: طَبـيبٌ دَوارٌ بِطِـبِّه، قَد اَحـْكَمَ مَراهِمَهُ، و اَحمى مَواسِمَـهُ[4].
دين و كتاب الهى به منزله كتاب طبّ، و رسول و مبلّغ آن، به مثابه پزشك است. پزشك بايد روش و شيوهيى اتّخاذ كند كه مريض به معالجه و نسخه و درمانش راغب گشته، به عِلاج و مُداواى او تن در دهد، و از بيمارى برَهد و سالم و نيرومند شود، و منشأ آثار وجودى و سودمند گردد، تا براى خود و بنى نوعش نافع باشد. نه آنكه مريض را برنجاند و طردش كند، و او را مورد توهين و تحقير قراردهد، و پست و ذليل و پليدش بشمارد، و بيمار را هم نسبت به خود بدبين ساخته خويشتن را دشمن مريض جلوه دهد.
دينىكه مبتنى بر تأليف قلوب و عدل و احسان و انصاف است، و هرگز پيامبرش در مقاصد دينى خود، به استبداد و ترفُّع متوسّل نگشته، بلكه برنامهاش استدلال و تمسّك به مقتضاى عقول و استشهاد به محسوسات بوده، غيرممكن است چنين حكمى را تشريع كند. اِيـتُونِى بِكتابٍ مِن قَبلِ هذا اَو اَثارَةٍ مِن عِلمٍ اِنْ كُـنتُم صادِقين. بیاورید برای من کتابی را که پیش از این بوده، یا نشانهیی ازعلم، اگر راست میگویید (احقاف 4).
آرى! اگر بگويد كسىكه عَذِرَِه و بول و خون ريخته را نجس نمىشمارد، و از آنها اجتناب نمىكند، به نَجاست خارجى آلوده است، و بايد از وى احتراز نمود، و او مثل كسى است كه اشياء مزبوره را نجس بداند ولى از آنها اجتناب نكند، آنگاه در صورت حصول علم به عدم اجتنابش از نَجاست، بايد از تماسّ رطوبى با چنين شخصى احتراز نمود. يا بدن و لباسى كه با او تماس يافته بشويد. و اين سخنى است به حقّ، و کسى نمىتواند به آن اعتراض نمايد.
ديگر آنكه با وجود چنين حكمى (نجس شمردن ذاتى كفّار)، زمينهيى براى دعوت كفّار و جلب ايشان به اسلام باقى نمىماند. زيرا در مرحلۀ آغازینِ دعوت، حُسن معاشَرت با آنها و اعلام بىغرضى و اثبات آن از طريق عمل است. وگرنه چگونه مىشود حقايق اسلام را به منكرين آن ابلاغ نمود، بىآنكه ميوۀ شيرين شجرۀ طيّـبَۀ اسلام را بخورد، و طعم آن را بچشد، و طالب و شيفتهاش گردد؟! آن وقت است كه دين را مىپزيرد و به آن مىگرود، و بدون اجبار و اِكراه، بلكه به اختيار، مطيع و فرمانبردارش مىگردد.
آيا اگر يك دانشمند مسلمان بخواهد يك پزشك يا استاد یا دانشور مسيحى يا كليمى يا زردشتى يا بودايى يا غير اينها را به اسلام دعوت نمايد، و مجلس مباحثه و مناظره تشكيل دهد، و چاى يا شربت يا خوراكى ديگرى بياورد، و آن پزشک دستِ تَر به ظرفها بگزارد، يا از آنها بخورد و بياشامد، و دانشمند مسلمان، ديگر از آن ظرف چيزى نخورد، جز آنكه بشويند، و لى اگر گربهيى، مرغى، گاوى، الاغى يا گوسپندى، سر در آن ظرف نمايد، پاكش شمرده ازآن اجتناب نكند، و آن دانشمندى را كه سالهاى دراز عمرش را صرف تحصيل علم و خدمت به مردم نموده، و در و اقع انسانى است ممتاز و برجسته، و در اَنظار بشر، معزَّز و محترم، و به قوانين بهداشت آگاه و عامل است، نجس بداند و از ظرف او چيزى نخورد، و اگر دستش با رطوبت باشد، و با وى مصافحَه نمايد، دست خود را نيز نجس دانسته به طور حتم بشويد، آيا دعوت او مؤثر مىافتد؟! و آيا ممكن است طرف مخالف، سخن اين دانشمند اسلامى را استماع نمايد و به آن گوش فرادهد؟! يا به ديده تحقيق و تفحُّصِِ طريق به جانب او بنگرد و تحت تأثير تبليغات او قرارگيرد؟! حاشا ثمّ حاشا.
شگفتا كه كثيرى از فقهاء از اين نِكات غافل شده و پليدى باطنى را به آلودگى ظاهرى كشانده و به نَجاست بدنى انسان فتوى دادهاند!! در صورتىكه ادلّه شرعيّه بر خلاف آن است. چرا به صِرف احتياط موهوم، دين را از عقلى بودن معزول ساختهاند؟! چرا آن را از مقبوليّت و نورانيّت و جذابيّت ساقط كردهاند؟! و آيا اتّخاذ اين روش ثمرى جز تعمیق عَداوت و تشدید بُغض و كينه نسبت به اسلام داشته است؟!
ديگر آنكه اسلام خواسته است مسلمانها در قلوب بشر جای گيرند، و در سطح جهان، در هر مكان و زمان، به اِفاده و استفادۀ علمى و دينى و مادّى بپردازند، و در اَقطار گيتى، از هر لحاظ، محبوب بوده جا براي شان باز، و مبادلات فرهنگى و اقتصادى ايشان با همۀ بشر، بالاستمرار در جريان باشد. هم اِفاده كنند و هم استفاده، و عالَم را مملو از عدل و آزادى و مساوات و مؤاسات سازند، و مردمِ دور از حقّ را نزديك، و دشمن را دوست، و گمراه را مهتدى، و فقير را غنىّ، و جاهل را عالِم، و طالِح را صالح گردانند، و پیوسته نقائص عالَم بشرى را مرتفِع، و شرائط زندگى هرچه بهتر و والاتر را فراهم آورند.
ولى حكم به نَجاست غير مسلمان، دستشان را از اين اهداف عاليه و مقاصد غاليَه[5] كوتاه كرده، آنان را بهتمام جهات منزوى مىگرداند، و رابطهشان را با ساير انسانها قطع مىنماید. بالنّـتيجه از بسيارى از فوائد و نعمتها محروم مىشوند. چنانكه هم اکنون مىبينيم و لَمس مىكنيم، و كار به جايى رسيده كه كثيرى از مسلمانها دين را از سياست و از مطلق دنيا جدا مىدانند!! در صورتى كه دين چيز ديگرى نيست جز نظامات زندگىِ خالى از عيوب و مفاسد، و تنظيم اسباب و مسبَّبات و علل و معلولات، بر وفق مصالح فرد و نوع، و حفظ عدل عمومى، و تأمين زندگى خوش و خرم، و شهد بىسمّ، و خير بدون شرّ، و سعادت مبرّاء از شَقاوت. دينى كه از بيت المال مسلمين سهمى مقرّر مىكند تا به منظور تأليف قلوب، به كفّار داده شود، و بدين وسيله مَحبّت اسلام و مسلمين در دلهاشان جایگزين گردد، محال است حكمى بياورد كه موجب فرار غير مسلمان از استماع مطالب اسلام گردد.
ديگر آنكه اين گونه مسائل، نِقاط ضعفى هستند كه منكرين برآن انگشت اعتراض نهاده براى بطلان حقّانيت اسلام بهآنها استدلال مىنمايند. در حالى كه در اسلام نقطۀ نقص و ضعفى وجود ندارد، و تنها امورىكه نِقاط ضعف و سستى تلقّى مىشود، همان اشتباهاتى است كه خود مسلمين، از روى جَهالت و غَفلت، مرتكب شده و نام دين بر آنها نهاده و به حساب دين آوردهاند. از جمله، همين حكم به نَجاست غير مسلم و موارد ديگرى مانند حكم به بلوغ دختر نُه ساله[6]، حُرمت انواع ماهيهاى بى فَلس[7]، حرمت ذبائح اهلكتاب[8]، حرمت ازدواج با زنان اهلكتاب[9] كه قرآن به صَراحت حلال فرموده[10]، تحريم ريش تراشى[11]، تجويز، بلكه ايجاب اِتلاف قُوت خَلق، مثل ذبائح مِنى[12] و نظائر اينها، از امورى است كه ادلّۀ قاطعۀ كتاب و سنّت بربطلانش قائمند.
و اما تفسير آيۀ مورد استناد:
جز اين نيست كه مشركان پليدند بدين سبب نبايد بعد از اين سال نزديك مسجد الحرام شوند.
زيرا مسجد الحرام هم اكنون مركز توحيد گشته و در صورتىكه مشركان پليد سیرت دوباره به آن نزديك شوند، مبدّل به بيت الاَصنامش مىسازند. پس هرگاه مراد آيه، پليدى ظاهرى بود، بايد عبارت بدين نحو باشد؛
چون مشركين نجسند، نبايد با بدن تَر با شما تماس بگيرند، يا دستِ ترَ به در و ديوار مسجد الحرام و ساير مساجد بزنند، و اگر بهجايى دستِ تَر زدند آن را بشوييد.
همچنين اگر نجاست ظاهرى مُراد بود، بايد رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله دستور داده باشد تا مسجد الحرام و خانه كعبه را تطهيركنند. زيرا هم مسجد و هم خانۀ خدا، قرنها در اختيار مشركين بود كه پيوسته با دستهاى تَر و بدنهاى عرقكرده وارد آنجا مىشدند، و در آن اجتماع كرده و بعضاً مىخوابيدند. و حال آنكه پيامبر چنين دستورى نداد. و نيز در غنائمى كه از مَطاعم و مَلابس(خوراکها و پوشاکها) و افزار و اثاث البَيت و اَسلِحَه[13] و چيزهاى ديگر، از كفّار به دست مسلمين مىرسيد، هرگز پيامبر به اَحَدى نگفت: اينها را بشوييد، و خود او هم چيزى از آنها را نشست. بناءبراين، آيۀ مذكور به هيچ وجه نجاست ظاهرى را نمىرساند و چنین معنایی را افاده نمی کند. پس مراد از «نَجاست»، قَذارت معنوى و پلیدی باطنی مشركين است كه آثارش انواع بتپرستى و گمراهى و ویرانگری و ستمگرى و ستمپزيرى مىباشد.
كلام شهيد ثانى در مسالك
شهيد ثانى مىگويد:
نجاست كافر اعمّ از حربى و اهل كتاب، مشهور بين اصحاب است. بلكه جمعى از ايشان ادّعاء اجماع كردهاند، و حجّـتشان، علاوهبر ادّعاء اجماع، قول خداى تعالى است «اِنـَّمَا المُشرِکُونَ نَجَسٌ». و يهود و نصارى و مجوس مشركند. مجوس به جهت آنكه قائل به دو اِلاهَند، يعنى نور و ظلمت. و يهود و نصارى چون عُزَير و مسيح را ابنُ اللّه مىدانند. خداى متعال هم بعد از نقل عقيده آنها فرموده: تَعالى عمّا يُشرِكُون. و اينكه سبب آن را عدم اجتنابشان از نجاساتى مانند بول و غائط و خَمر و خنزير، دانستهاند، خلاف ظاهر است. و اخبارى هم از اهل بيت در نجاست آنها وارد شده[14].
سپس شهيد به ادلّۀ قائلين به نجاست كافر اعتراضكرده مىگوید: در سخنان قائلين به نجاست آنها نظر است. يعنى شهيد مشركين را ذاتاً نجس مىداند، نه به نجاست عَرَضى. زيرا همانطوركه «نجس» بر نَجاست معروف اطلاق مىشود، برهر مُستَقذَرى نيز اطلاق مىگردد. وى مىگويد:
هَـرَوى در تفسير همينآيه گفته است: «نجس» به هر مستقذَر و آلودهيى اطلاق مىگردد، و «آلوده» اعمّ است از نجاست به معناى مصطلح. چون در حديث است كه: از اين پليديها كه خدا ازآن نهى فرموده احتراز كنيد[15].
شهيد سپس مىگويد:
و از «قاذورَه» مراد فعل قبيح مىباشد، و فعل قبيح، نجس اصطلاحى يا عرفى نيست، و بر هر لفظ بد و بر مطلق دنيا گفته مىشود. و «قاذوره» از مردان كسى است كه باكى ندارد چه بگويد و چه بكند.
مقصود اين است كه در قرآن و غير قرآن، لفظ «نجس» هم بر نَجاست معروف اطلاق مىشود، و هم بر چيزهاى ناپاك و قبيح و پليد. همانطوركه لفظ «رِجس» هم بر غير نجس اطلاق مىگردد. چنانكه خداى متعال فرموده: اِنـَّمَا الخَمرُ و المَيسِرُ...رجسٌ. با آنكه چيزهاى مذكور در اين آيه، غير از «خمر» كه در آن اختلاف است، هيچ يك نجس اصطلاحى فقهاء نمىباشد.
خلاصه آنكه اينآيه صريح درنَجاست اصطلاحىنيست، و فقط برخى از فقهاء و مفسّرين احتمال آن را دادهاند كه «احتمال» هم دليل شرعى نيست. و اِذا جاءَ الاِحتمالُ بطلَ الاستدلال. و از اينجا است كه ابن جُنَيد و ابن ابى عُقَيل قائل به عدم نجاست نيم خورده كفّار و مشركين مىباشند. و همين است ظاهر كلام شيخ طوسى دركتاب نهايه كه گفته است: مكروه است مُسلِم يكى از كفّار را بر طعام خود دعوت كند تا با او هم خوراك گردد.
بناءبراين «نجس» درلغت، به معناى چركين و آلوده و پليد است. و «رجس» به معناى پليد و عمل قبيح است. و «نجسِ» معروف، اصطلاح فقهاء و حقيقت عُرفيّه است، نه حقيقت شرعيّه و نه حقيقت لغويّه. بلكه در لغت، از مصاديق «نجس» است، نه مفهوم بالانحصار.
شيخ طوسى سپس مىگويد:
حجّت قائلين به طهارت اهلكتاب اولاً عموم قول خداى تعالى است: و طَعامُ الّذينَ اُوتُوا الكتابَ حِلٌّ لَكُم، و خوراکی آن کسان که به ایشان کتاب داده شده حلال است برای شما. وجه دلالت آيه اين است كه مراد از «طعام»، يا مطلق خوراكى است كه شامل گوشت هم مىشود، يا مراد خصوص گوشت است كه نصّ درحلّيّت ذبائح آنها است. و امّا حمل «طعام» برحُبوب، درست نيست. زيرا اشكالش اين است كه حلّيّت حُبوب مختصّ اهلكتاب نيست، چون حبوبِ همۀ اصناف كفّار حلال است، پس تخصيص به اهل كتاب در قرآن لغو مىشود. و ظاهر است كه خوراكىها را غالباً با مباشرت دست خود فراهم مىسازند، و آيه؛ اِنـَّمَا المُشرِكُو نَ نَجَسٌ، نيز بر اين معنى دلالت ندارد. زيرا صريح در نجاست اصطلاحى نيست، بلكه ظاهرهم نيست (به دليل مابعد آن) به بيانىكه مذكور شد.
و نيز پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و اصحابش از طعام اهل كتاب و مشركين در غَزَوات مانند حُنَين و مكّه و فدك و خيبر و تبوك، و بعد از استيلاء برآنها مىخوردند، و بر مشركين و اهل كتاب شرط مىنمود كه هر مسلمانى به آنها گزشت ضيافتش كنند. مانند اين اخبار متواتر است و جاى هيچ انكارى نيست. اجماع هم ممنوع است، زيرا در خود اين مسأله اختلاف است و مورد نزاع فقهاء مىباشد. پس اتّفاق و اجماعى وجود ندارد.
از جمله دلائل قائلين به نجاست كفّار، صحيحۀ على ّبن جعفر است [16] و روايت هارون بن خارجه [17] و صحيحۀ محمد بن مسلم [18].
ادامه كلام شهيد:
و آنچه برخلاف اين قول (قول به نجاست) مىباشد، صحيحه عِيص است كه مىگويد: از ابى عبد اللّه عليه السّلام از هم خوراك شدن با يهودى و نصرانى و مجوسى پرسيدم؟ گفت: هرگاه از طعام تو باشد و او دستش را بشويد، باكى نيست[19].
اينحديث را شيخ طوسى و صدوق به اين صورت آوردهاند:
از حضرت صادق عليه السّلام دربارۀ هم خوراك شدن با يهودى و نصرانى پرسيدم؟ گفت: هرگاه از طعام تو باشد باكى نيست. و از هم خوراكى با مجوسى پرسيدم؟ گفت: اگر دستش را بشويد، باكىنيست[20].
و ديگر صحيحۀ اسماعيل بن جابر است كه گفت:
به ابى عبد اللّه عليه السّلام گفتم: درباره طعام اهل كتاب چه مىگويى؟ گفت: مخور! سپس اندكى سكوتكرده آنگاه گفت: مخور! باز اندكى ساكت شده سپس گفت: مخور! ولى نه به اين سبب كه بگويى حرام است، بلكه به منظور پرهيز. زيرا در ظرفهاشان خمر و گوشت خوك است [21].
سپس شهيد مىگويد:
با توجه به صحّت سند، در اين روايت تصريح شده كه نهى از خوردن طعام اهل كتاب محمول بركراهت و تنزيه است، نه تحريم. و با اين حديث مىتوان «نهى» در برخى از اخبار را حمل بر نهى تنزيهى (يعنىكراهت) نمود. و در همين روايت علّت «نهى از خوردن» را مباشرت آنان با نجاساتى مثل باده و گوشت خوك ذكر مىكند. پس اگر بدن آنها نجس ذاتى بود، ذكر علّت به نجاست عَرَضيّه، كه گاه اتفاق مىافتند و گاه وجود ندارد، درست نبود.
مراد شهيد اين است كه مباشرت ايشان با شراب و گوشت خوك،گاهى هست و گاهى نيست. و دُرُست نيست كه علّت اجتناب، در بعضى اوقات باشد و در برخى اَحيان نباشد، ولى حكم به اجتناب، عامّ باشد و شامل هردو صورت گردد. ادامه كلام شهيد:
و روايت زكريَّا بن ابراهيم[22] و حسنۀ كابلى [23]. و اين روايت نيز ظاهر است در حمل «نهى» بر تنزيه و كراهت نه تحريم[24]. و از ادلّۀ طهارت اهل كتاب، صحيحۀ مسلم است از يكى از دو امام (باقر يا صادق)[25]. و غير اين اخبار نيز در معناى همين اخبار است كه در باب ذبائح اهل كتاب، آنچه موافق اين احاديث است، ذكر شد، مضافاً بر ظاهر آيهيى كه پيش از اين آورديم (و طَعامُ الّذينَ اُوتُو الكِتاب). و پوشيده نيست كه دلالت آيه بر طهارت، از دلالت روايات دالّ بر نَجاست روشنتر است. بلكه همان اخبار دلالت بركراهت دارد، نه حرمت، به خصوص صحيحۀ علىّ بن جعفر. زيرا در آن، از مصافَحَه و خوابيدن بر فِراش واحد با اهل كتاب نهى كرده، درحالى كه حرفى در جوازش نيست، و همۀ فقهاء جائز مىدانند. بل غايت چيزىكه اين خبر برآن دلالت مىكند كراهت است. و همچنين است كلامى كه در صحيحۀ محمد بن مسلم از يكى از دو امام (ع) روايت شده، دالّ براين كه مانع خوردن در ظروف اهلكتاب، همان نَجاست عرضيّه است، چنانكه در نظائر آن گفتيم. جز اينكه مشهورتر بين فقهاء نجاست است.
در اين كلام اشاره به مَثَل سائرى است كه بر زبان اهل علم جارى است كه مىگويند: رُبَّ مَشهورٍ لا اَصلَ لَهُ. چه بسيار مشهوری كه اصلى ندارد. بناءبراين تنها دليل قطعى است كه موجب علم مىگردد، و در نجاست اهل كتاب و غير آنها دليل قطعى وجود ندارد. ادامۀ مقاله در اینجا
[1]- ابن اثير/ النهاية/ المنجد:. و در شرح قاموس چنين است: نَجس؛ كفَرَس و كَتِف و عَضُد، پليد و ناپاك. بناءيراين از لغت مفهوم مىگردد كه نَجاست و قَـذارت، پليدى ظاهرى و باطنى را شامل مىشود.
[2]- حرث؛ دسترنج انسان و اشيائى كه توليد مىكند، دستاورد، توليدات و مصنوعات.
[3]- سَنِىّ، مؤنث آن سَنِـيَّه؛ رفيع، بلند مرتبه.
[4]- طبيبى است كه با طبّ خو مىچرخد (به مداواى بيماران مىشتابد)، مَرهمهايش را محكم نهاده، و آلتهاى داغ نهادنش را بر آتش گزارده (نهج البلاغه، مغنيه، ج 2، ص 130، خ 106).
[5]- غالى؛ گرانبها.
[6]- در «رسالۀ بلوغ» كه ضميمۀ كتاب «مبانىحقوق در اسلام» به چاپ رسيده، با استناد بهآيات و روايات، ثابت كردهايم كه «سنّ»، ميزان بلوغ نيست، بلكه «احتلام» در پسران و «حيض» در دختران مِلاك است.
[7]- در همينكتاب به اثبات حِلّيـّت هرگونه ماهى پرداختهايم.
[8]- در كتاب «مبانىحقوق در اسلام» حلّيـّت ذبائح اهلكتاب را ثابت نمودهايم.
[9]- قابل ذكر است كه يكى از زنان طلحه يهودى بود و تا آخر عمر هم اسلام نياورد. و طلحه از مهاجرين است و به احتمال زياد نكاح او با يهوديّه در مدينه و اقع شده زيرا يهود ساكن مكّه نبودند.
[10]- ا َلـيَومَ اُحِلَّ لَكُمُ الطَّـيِّـباتُ و طَعامُ الَّـذينَ اُوتُوا الكِتابَ حِلٌّ لَكُم و طَعامُـكُم حِلٌّ لَـهُم، و المُحصَـناتُ مِنَ المُـؤمِناتِ و المُحصَـناتُ مِنَ الَّـذينَ اُوتُوا الكِتابَ مِن قَـبلِكُم اِذا آتَـيـتُمُوهُـنَّ اُجُـورَهُـنَّ ...(مائده 5 ).
[11]- در كتاب «مبانىحقوق در اسلام» عدم حرمت ريشتراشى را به اثبات رساندهايم.
[12]- در كتاب «قربانى در مِنى»، با استناد به آيات و روايات، حرمت قربانى در محدودۀ مِنى را با وضع كنونى، ثابت كردهايم.
[13]- سِلاح، جمع؛ اَسلِحَه و سُلُح و سُلْحان؛ هرگونه آلات جنگى.
[14]- مسالك، كتاب الاطعِمَة و والاشرِبَه/ نَجاسَةُ الكافرِ مطلَقاً حَربـیِـين كانُوا اَم اهلَ ذِمَّـةٍ، هُـو المشهو رُ بينَ الاَصحاب...
[15]- اِتَّــقُوا هذِهِ الـقاذُوراتِ الّتى نَهَىاللّهُ عَنها.
[16]- كافى/ تهذيب/ وافى، مطاعم ص 23، چاپ سنگى/ على بن جعفر از برادرش موسى عليه السّلام روايت كرده كه گفت: سَـأَلـتُـهُ عَن مُـؤاكَـلَةِ المَـجوسِىِّ فى قَـصـعَةٍ واحِدَةٍ و اَرقُـدُ مَعَـهُ على فِراشٍ واحِـدٍ و اُصافِحُـهُ؟ قال: لا. از او درباره همخوراك شدن با زردشتى در يك كاسه و اينكه با او در يك فراش (رختخواب) بخوابم و با وى دست بدهم پرسيدم؟ گفت: نه. اين خبر دلالت بر نجاست مجوس ندارد و فقط كراهت آن را مىرساند. زيرا «حُرمت» وقتى از كلام استفاده مىشود كه گفته باشد «حرام است». و چون حضرت، چنين عبارتى نگفته، بايد به «قدر مسلّم» حمل نمود، و آن كراهت است. علاوه بر شواهدىكه از سائر اخبار مستفاد مىگردد.
[17]- كافى/ تهذيب/ محاسن/ از هارون بن خارجه روايت است كه گفت: قُلتُ لاِبىعبداللّهِ عليهِ السّلامُ: اِنـِّى اُخالِطُ المَجوسَ اَنَـأكُلُ مِن طَعامِهِم؟ قال: لا. گفتم: من با مجوس آميزش و معاشرت دارم، آيا از طعام ايشان بخوريم؟ گفت: نه! اين حديث هم ظاهر در كراهت است.
[18]- سَأَلتُ اَبا جعفرٍ عليهِ السّلام عَن آنِيَـةِ اَهل الذِّمَّـةِ و المَجوس؟ فقالَ: لاتَـأْكُلُوا فى آنِيَـتِهِم و لا مِن طَعامِهِمُ الَّذى يَطبَخُونَ و لا فى آنيَـتِهِمُ الّتى يَشرَبونَ فيها. از وى دربارۀ ظروف اهل كتاب و زردشتيان پرسيدم؟ گفت: در ظرفهاشان چيزى نخوريد و نه از طعامى كه مىپزند و نه از ظرفهايى كه در آن مىآشامند.
[19]- كافى/ وافى، مطاعم، ص 23/ وسائل، طهارة، بابُ جواز مؤاكلةِ الذّمّىّ و استخدامه/ عَن عِيصِ بن القاسم قال: سَأَلتُ اَبا عبدِاللّه عليه السّلامُ عَن مُـؤاكَلَةِ اليَهودىِّ و الـَّنصرانىِّ و المجوسىِّ؟ فقال: اِذا كانَ مِن طَعامِكَ و تَـوضَـأَّ فَـلا بـأْسَ.
[20]- تهذيب/ من لا يحضرهُ الفقيه/ سَأَلتُ اباعبدِ اللّه عليه السّلامُ عَن مُـؤاكَلَةِ اليَهودِىِّ و الـنَّصرانىِّ؟ فقال: لا بَـأسَ اِذا كانَ مِن حُطامِك. و سَأَلتُهُ عَن مُـؤاكَلَةِ المَـجوسىِّ؟ فقال: اِذا تَوضَّـأَ فَـلا بَـأسَ.
[21]- قُلتُ لاِبى عبدِ اللّه عليهِ السّلامُ: ما تَـقولُ فى طَعامِ اَهلِ الكتابِ؟ فـقال: لا تَـأْكُلْـهُ. ثمّ سكَتَ هُـنَيئَـةً، ثمّ قال: لا تَـأْكُلْـهُ. ثمّ سكتَ هُـنيئـةً، ثمّ قال: لا تَـأْكُلْـهُ تَـقولُ اِنـَّهُ حَرامٌ، و لكِنْ تَـتْرُكُـهُ تَنَـزُّهاً عَـنه، اِنَّ فى آنِيَـتِهِمُ الخَـمرَ و لَحمَ الخِـنزيرِ.
[22]- كافى / تهذيب/ و افى، مطاعم، ص23/ زكريّا گفت: دَخَلتُ على اَبى عبد اللّه عليهِ السّلام فـقُلتُ: اِنـِّى رَجُلٌ مِن اهلِ الكتابِ و اِنـِّى اَسلَمتُ و بَـقِىَ اَهلِى كُـلُّهُم عَلَى الـنَّصرانِيـَّةِ و اَنَا مَعَهُم فى بَيتٍ واحِـدٍ لَم اُفارِقْـهُم بَـعدُ، فَـاكُـلُ مِن طَـعامِـهِم. فـقال: يَـأكُلُونَ لَحمَ الخِـنزير؟ فُـقُلتُ: لا! و لكِـنَّهُم يَشرَبُونَ الخَـمر. فـقالَ لى: كُـلْ مَـعَهُم و أشْرَبْ. بر ابىعبد اللّه عليه السّلام وارد شده گفتم: من مردى هستم از اهل كتاب ولى اسلام اختيار كردهام و خانواده و قبيله من همه بر دين نصرانيّت باقى ماندهاند، و من با ايشان در يك خانه هستيم و هنوز از آنها جدا نشدهام، از طعامشان مىخورم. وىگفت: آيا گوشت خوك مىخورند؟ گفتم: نمىخورند، ولى شراب مىنوشند. فرمود: با آنها بخور و بياشام.
[23]- كافى/ تهذيب/ و افى، مطاعم، باب 17، ص 23/ عبداللّه بن يحىَ الكابُـلى: سَـأَلتُ اَبا عبدِ اللّهِ عليهِ السّلامُ عَن قَـومٍ مُسلمينَ يَـأْكُلُونَ و حَـضَرَهُم رَجُلٌ مَجوسىٌّ، اَيَدعُونَـهُ اِلى طَعامِهِم؟ فقال: اَمـّا اَنـَا فَـلا اُؤاكِلُ المَـجوسىَّ و اَكْـرَهُ اَن اُحَـرِّمَ عَلَـيكُم شَيـئاً تَصـنَعُونَـهُ فى بِـلادِكُم. از ابى عبداللّه صادق عليه السّلام درباره گروهى از مسلمين پرسيدم كه در حال خوردن غِذاء، مردى مجوسى بر آنها وارد مىشود، آيا او را به طعام خود دعوتكنند؟ (يعنى در يك ظرف هم غِذاء شوند) گفت: امّا من با مجوسى هم خوراك نمىشوم، و دوست ندارم شما را هم از كارى منع كنم كه در بلاد خود عمل مىكنيد. يعنى شما در شهر خود با آنها هم خوراك مىشوید و من شما را از اين كار منع نمىكنم. اين حديث نيز صريح در كراهت است.
[24]- و روايةُ ذكرّيَا بنِ ابراهيمَ و حَسنَةُ الكابُلى.... و هذهِ الـرّوايةُ ايضاً ظاهرَةٌ فى حَملِ الـنَّهىِ علَى الـتَّنزيهِ و الكَراهةِ دونَ الـتَّحريم.
[25]- من لايحضره الفقيه/ تهذيب/ محاسن برقى/ وافى، مطاعم، ص 23/ محمد بن مُسلِم مىگويد: سَـأَلـتُهُ عَن آنِـيَةِ اَهلِ الكتابِ؟ فَـقال: لا تَـأْكُلْ فى آنِيَـتِهِم اِذا كانُوا يَـأكُـلُونَ فيهِ المَـيتَةَ و الـدَّمَ و لَحمَ الخِـنزيرِ. از او درباره ظروف اهلكتاب پرسيدم، فرمود: در ظروفشان غذاء مخور، اگر در آنها گوشت مردار و خون و گوشت خوك مىخورند. (اين حديث نيز صريح در نَجاست عَرَضى است نه ذاتى).