به نظر میرسد این مطلب به حدی از وضوح و روشنی برخوردار است که نیازی به اثبات با دلائل استدلالی متقن ندارد. زیرا تمام عقول مستقلة بشری، در طول تاریخ، از سیاست فاقد اخلاق، و از سیاستمداران غیر مهذّب و آلوده به رذائل و قبایح، و دارای نفسانیات شیطانی رنج بردهاند و دستاورد خود را در معرض هلاک و نابودی دیدهاند.
در قرآن کریم آیات عدیده به این اصل بس مهم و بزرگ پرداخته است، و آحاد بشر را به ضرورت مراعات اخلاق، و لزوم تهذیب نفس، دعوت کرده و خصوصاً در حق آنانکه متولی امور مردم میشوند، اکیداً دستور داده است که در سیاست، یعنی به عهده گرفتن امور جامعه و حاکمیت یافتن بر شؤونات مردم، باید حتماً متصف به صفات خداوندی و «خلیفة اللهی» باشند.
عبارت پایانی آیة 203 سورة بقره، مؤمنان را دعوت به پرهیزگاری و اجتناب از معصیت نموده میفرماید: «از سرپیچی خدا پرهیز کنید و بدانید که شما به سوی او محشور میگردید و در برابر او گرد آورده میشوید».[1] سپس در آیات 204 و 205، خطاب به رسول خدا، صلی الله علیه و آله، از مردمانی سخن میگوید که زبانآور و اهل سخنند، به گونهیی که پیامبر از سخنوری آنان شگفت زده میگردد، و هم اینان خدا را به شهادت میگیرند که آنچه در دل دارند را بر زبان جاری میسازند، در حالی که این کسان از لجوجترین دشمنانند! ویژگی بارزشان این است که هرگاه حکومت بر مردم و تولیت آنان را بدست گیرند، در زمین شتاب میکنند تا در آن تباهی پدید آرند و دستاورد مادی و معنوی انسان را، حرث و نسل او را، نابود سازند، و حال آنکه خدا فساد و تباهی را دوست ندارد.[2]
ویژگی دوم که در آیة 206 آمده این است که هرگاه (در مقام سیاست مدن) به آنها گفته شود که این جایگاه، مقام تقوی و پرهیز از معصیت است، عزت ناشی از گناه کبر و ستمگری، ایشان را فرو میگیرد. جهنم آنان را بسنده است و چه بد گاهوارهیی است! [3]
شیخ محمد عبده در بیان این آیه میگوید:
«کاملاً پیدا است که وصف «تولی» در آیه در خصوص ولایت و سلطۀ حاکمیت است. زیرا بر حاکم ظالم مستبد، گران میآید که به مصلحتی ارشاد شود، یا از مفسدهیی برحذر گردد. چرا که میبیند در این مقامی که برآمده و مستولی گشته، در جایگاه بالاترین مردم در رأی، و ارجح آنها در عقل، قرار گرفته است. بلکه حاکم مستبدی که از خدای تعالی ترسی ندارد، خود را برتر از حق میبیند، همانگونه که در مقام قدرت، خود را از اصحاب و هم قطارانش بالاتر میداند. پس باید حتی رأی نازل او، از نیکویی آراء آنها بهتر باشد، و افساد او نافذ و مقبول گردد، نه اصلاحگری آنان که خیرخواه اویند و صلاح مُلک را طالبند.»
شیخ محمد عبده سپس این حدیث صحیح نبوی را آورده که: «الدینُ اَلنَّصیحةُ لِله و لِرسولِه و لِاَئِمَةِ المُسلمین و عامَّتِهِم»، «دین نصیحت و خیرخواهی است برای خدا و رسول او و پیشوایان مسلمین و عموم ایشان». نصیحت، دعوت خالصانه است به سوی صلاح و نهی مخلصانه است از فساد.
امیرالمؤمنین در عهدنامة مالک اشتر، پس از توصیههای مؤکد به مالک، که چگونه افرادی را بر مردم والی گرداند، و پس از ذکر مشخصات آنان، میگوید:
«فَاِنَّ ذلِک دلیلٌ علی نصیحَتِک لِله و لِمَن وُلّیِتَ امرَه»
پس این نشانه است از اینکه تو خیرخواهی میکنی برای خدا و برای آن کس که امور او به دست تو سپرده شده است (و کارگزار امر او شدهای).
علی، علیه السلام، که خود بیهیچ اغراقی، الگوی کامل تجلی اخلاق در سیاست است، هرگز، در هیچ شرایطی، حاضر نشد ارزشهای اخلاقی و کمالات انسانی خویش را فداء کسب قدرت یا حفظ آن نماید. بعد از جریان سقیفه، بیآنکه شکایتی از حقکشی دیگران بر زبان آورد، سکوت اختیار کرد، و بعد از وفات حضرت زهرا، سلام الله علیها، تا زمانی که خود به خلافت برگزیده شد، و نیز پس از آن، برای آراء مردم احترام قائل بود، و با هر سه خلیفه همکاری کرد، و برای احراز وِلایت و سلطه، هیچ اقدام تلافیجویانه یا خشمگنانه نکرد. اما وقتی به قدرت رسید از خلفاء پیشین و بیعدالتیهای آنان سخن گفت.
امیرالمؤمنین، در مقام خلافت بر مسلمین، به بهانة اینکه حکومت اسلامی است، و کیان آن در خطر میباشد، و معاندانی مثل معاویه و امثال او در کمین نشستهاند، و دشمن خارجی مترصد است، هرگز حاضر نشد کوچکترین حقی را از مخالفان خود ضایع سازد. حتی علیرغم توصیة اصحاب، حاضر نشد محافظانی را برای خود ترتیب دهد! او میگفت؛ این عمل در سیاست و برای حاکم مسلمان، غیراخلاقی و غیرانسانی و ضد اوامر و نواهی الهی است. اگر من برای خود محافظانی قرار دهم، تا پایان دنیا، هر حاکم مسلمانی، برحسب شرایط روزگار خود، و به میزانی که احساس خطر میکند، برای خویش نگاهبان و پاسبان میگمارد، و علی را معیار عمل خود معرفی میکند، و حال آنکه مردم نباید در نزدیک شدن به حاکم، با مانعی مواجه شوند، حتی دشمنان او، و حتی اگر این امر منتهی به قتل او گردد. زیرا آن چیزی که خداوند برای تحققش رسولان خود را مبعوث ساخته، و ارزشمند و گران سنگ است، اجراء عدالت و تأمین امنیت برای عموم مردم است، که آن نیز فقط در سایة آزادی دوست و دشمن حاصل میگردد.[4]
بناءبراین از دیدگاه امیرالمؤمنین دست یافتن به یک هدف مقدس، مثلاً تشکیل حکومت عدل اسلامی، توجیهگر استفاده از هر ابزاری نیست و نمیتوان حتی نازلترین اصول اخلاقی را نادیده گرفت. حتی نمیتوان برای حفظ جان خود، که علی هستی و امیرالمؤمنینی و وصیّ پیامبری و امامی، و اکنون پس از 25 سال زمام امور مسلمین را بدست گرفتهای تا همۀ خرابیها را آبادان، و کژیها را به راست آوری، حارس و نگاهبان بگماری، و پسرو و پیشرو بسازی! این اعمال در هر مقامی، خصوصاً در جایگاه ولایت بر مردم و حکومت بر آنها، ضد اخلاق است، و سیاست کردن مردم بدون مراعات مبانی اخلاق، عین ستمگری و تجاوز به حقوق حقة آنهاست.
در اینجاست که علی، علیه السلام، به زبان حال، به خود میگوید؛ پس تو ای علی مرتضی! ای پیشوا و قائد مردم! ای امام راستین! ای جانشین برحق رسول خدا! ای یعسوب دین![5] ای حاکم آزاده و آزادیخواه و عدالتگستر! برای رسیدن به هدف مقدس خود، که عمل کردن به نص دین خداست، نمیتوانی و حق نداری از هر ابزاری بهره بگیری! ابزارهای تو باید با هدف تو سنخیت داشته باشند. هدف تو مقدس است، هدف تو اتمام مکارم اخلاق است، پس ابزارهای تو نیز باید متناسب و درخور هدف تو باشند. و نه امروز که مردم و صحابه رأی بر حکومت تو دادهاند، برای بقاء و دوام آن، و نه آن روز که حق تو را سلب نمودند، برای احراز و نیل به آن، در هیچ یک از دو موقع، به زور و ارعاب و تهدید متوسل نگشتی و اینگونه نشان دادی که چگونه اخلاق، مبنای حکومت بر مردم و سیاست کردن آنها است، حتی اگر جان خود را بر سر آن بگذاری!
امیرالمؤمنین وقتی مالک اشتر را به فرمانداری مصر فرستاد، در نامهیی خطاب به اهل آن دیار، پیرامون فرماندار جدید خود مینویسد:
«در آنچه که مطابق حق است از او شنوایی داشته باشید و امر او را اطاعت کنید. من علیرغم نیازی که به او داشتم، شما را بر خود ترجیح دادم و او را برای نصیحت و خیرخواهی شما فرستادم زیرا او ناصح امین و خیرخواه قویم است.» (نامة 38)
ایشان در پایان خطبة 35 میگویند:
«ای مردم! مرا برگردن شما حقی است و شما را برگردن من حقی. اما حقی که شما بر من دارید و اداء آن بر من واجب است، اول نصیحت و خیرخواهی برای شما است، سپس افزون ساختن دارایی و ثروت شما، و تعلیم و آموختنتان، تا نادان نباشید، و ادب کردنتان، تا بدانید. و اما حقی که من برگردن شما دارم این است که به بیعت خود وفادار باشید، و از نصیحت و خیرخواهی برای من در پیدا و پنهان باز نایستید، و وقتی فراخوان دهم پذیرا شوید، و هرگاه فرمان دهم اطاعت کنید.»
نتیجة بحث آنکه هر آنچه در این خصوص از متون اصیل دینی فهم میگردد، غیر از آن چیزی است که امروز در میان مسلمانها، به عنوان اخلاق در سیاستشان ساری است و شاید به همین جهت هم، برای راحت کردن خود، عمل سیاسی را خارج از مقولة اخلاق و بیرون از چارچوب اصول مسلم آن تلقی کرده و گفتهاند: «سیاست پدر و مادر ندارد»، و حال آنکه سیاست است که باید حتماً پدر و مادر داشته باشد! سرشت پاک هر انسان، مضافاً بر اخلاق عملی، پدر و مادر سیاست است. هیچ عمل غیراخلاقی، در آموزههای دینی ما، حتی برای وصول به عالیترین مقامات کمالی فرد یا جامعه، پذیرفته نیست و خود ناقض غرض و نافی هدف و مضل طریق و تحریف مقصد است.
در هرحال ما مسلمانها با وضع مطلوب منصوص در متون دینیمان بسیار فاصله داریم. متونی که با استناد به آنها میتوان، به صراحت و بیهیچ دغدغۀ خاطری، این حقیقت را بیان داشت که سیاستِ فاقد اخلاق، شیطنت است و در نهایت؛ خسران، و سرانجام؛ راه به جایی نمیبرد. بیتردید در تاریخ معاصر ما میتوان نام کسانی همچون آیت الله طالقانی، دکتر یدالله سحابی و مهندس بازرگان را در زمرة کسانی یاد کرد که در عرصة عمر سیاسی خود از چارچوب اخلاق تخطی و تجاوز ننمودند و بهای آن را هم پرداخت کردند.
1ـ وَاتَّقُواْ اللّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ.
[2]- وَمِنَ النَّاسِ مَن يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيُشْهِدُ اللّهَ عَلَى مَا فِي قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ، وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِي الأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيِهَا وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللّهُ لاَ يُحِبُّ الفَسَادَ.
[3]ـ وَإِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَلَبِئْسَ الْمِهَادُ.
[4]ـ نهج البلاغه، نامة 34 (وصیت به امام حسن) و نامة 53 (عهدنامة مالک اشتر).
[5]ـ یعسوب : ملکة زنبور عسل.