قرنهاست که حاکمان زر و زور به کمک مدیحه سرایان علی را به اسطورهیی مانند کردند، و ما میپرستیمش، بیآنکه میان ما و او هیچ رابطه عاطفی یا فکری وجود داشته باشد! و چنان احساس را مسخ در محبتش کردهاند که راه عقل را بر اندیشیدن به خودِ خویشتنش و زیستنش بستهاند. به راستی محبت بدون معرفت او و بیآنکه گامی در راهش بنهی چه سود؛ که اندیشهاش ذرهیی در زندگیمان نقش ندارد زیرا که اصلاً معرفتی نسبت به آن ما را حاصل نگشته است.
چگونه او را امام خود میپنداریم؟! او که همۀ مصالح خویش را فدای حق میکرد، و لحظهیی میدان مبارزه را خالی نمیگذاشت، و هرگز سر بر آستان ظالمی فرو نمینهاد، مردی که پا در زمین و سر بر آسمان ربوبی میسایید! حالیا که ما شیعیان مصلحتبین انبوهی از مفسدهها را میبینیم، اما سر بر زمین فرو کرده و چشم را پر از خس و خاشاک نموده و لب بردوختهایم، و شگفتا که تنها به امید شیعۀ علی بودن آرزوی بهشت در سر میپرورانیم!
«از آنان مباش که به آخرت امیدوار است بیآنکه کاری سازد و به آرزوی دراز توبه را وا پس اندازد. دربارۀ دنیا چون زاهدان سخن گوید و در کار دنیا راه جویندگان دنیا را پوید. اگر از دنیا بدو دهند سیر نشود، و اگر از آن بازش دارند خرسند نگردد... چون کار کند کوتاهی کند و چون بخواهد بسیار خواهد ...»[1]
او است که پیروان خود را به گرد قرآن و عمل به آموزههای آن فرا میخواند، و دعوت به وحدت و تعاون بر نیکی و پرهیزگاری میکند، و ما جاهلانه به هزار چیز دیگر جز آنها چنگ میزنیم و پرچمدار کثرتیم!
«... گله خود را به خدا میکنم از مردمی که عمر خود را به نادانی به سر میبرند، و با گمراهی رخت از این جهان به در میبرند. کالایی خارتر[2] نزد آنان از کتاب خدا نیست، اگر آن را آنچنان که بایست خوانند؛ پر سودتر و گرانبهاتر از آن نباشد!...»[3]
و افسوس که همچنان میکوشند تا در برابر سخن او گوش تاریخ را کر و چشمش را کور نمایند، و شبحی از او را در پس دیوار کعبه، در کندن درِ خیبر و چرخاندن ذوالفقار در میان لشکر دشمن تحویلمان دهند! به راستی امروز وَلایت او را در کدام ناکجا آبادی میتوان یافت؟!
ای تو نامیده خود را رهرو راهش و شیعۀ مرامش! خویشتن را از هیاهوی پوچ گزافه گویان که پیوسته برای هیچ است، رها کن! هنوز هم خطابههایش از پس هزار توی خرافه و مدیحه به گوش جان مینشیند! برای لحظهیی آن امام را بر فراز منبر در برابرمان مجسم کنیم، که گاه در خلال اندرزهایی که آرام آرام تو را تا آستان حضرت دوست میبرد، به شیعیان خود مینگرد و به کارهاشان میاندیشد و خلق و خویشان را زیر و زبر مینماید، ناگهان کوهی از اندوه و دریغ بر جانش فرو میریزد، و در آن هنگامه دیدگانش را فرا سوی دیگر میگشاید؛ به روزگاران وحی؛ کجایند انسانهای پاکدلی که گِرد دین میآمدند و به اخلاص اطراف رسول خدا را میگرفتند و نصرت الهی را بر تمام دنیای خویش مقدم میشمردند! کجا رفتند مردمانی که دیگران را بر خود برتر میداشتند و لبخند دنیا آنان را نمیآلود و مجذوبشان نمیساخت؟! و اکنون چه شده است که آن پیروان مخلص محمد جای خویش را به کسانی دادهاند که به جای قبول مسؤولیت و اداء وظیفه، جز نام شیعۀ علی بودن نشانی از او باخود ندارند!
«... میخواهم خود را با شما درمان کنم و درد من شمایید! چونانکه کسی خواهد خار را به خار از تن برون کند، و خار در تن او بیشتر شکند، خدایا طبیبان این درد مرگبار به جان آمدند، و آب رسانان بدین شوره زار ناتوان شدند. کجایند مردمی که به اسلامشان خواندند و آن را پذیرفتند؛ و قرآن خواندند و معنای آن را به گوش دل شنفتند؟ به کارزارشان برانگیختند، و آنان همچون ماده شتر که به بچه خود روی آرد، شیفته آن گردیدند... شیطان راههای خود را به شما آسان مینماید، و خواهد که گرههای استوار دینتان را یکی پس از دیگری بگشاید؛ و به جای هماهنگی، بر پراکندگیتان بیفزاید. پس، از دمدمه و وسوسه او روی برگردانید و نصیحت آن کس که خیر خواه شماست قبول کنید و در گوش گشایید و به جان بپذیرید.»[4]
به راستی از اینجا که ما ایستادهایم تا آنجا که شیعه با اخلاص علی بودن است، فاصله از کجا تا به کجاست؟!
مقالات دکتر سید علی اصغر غروی با امضاء ایشان منتشر میشود و مقالات با امضاء ارباب حکمت قلم ایشان نیست.
چگونه او را امام خود میپنداریم؟! او که همۀ مصالح خویش را فدای حق میکرد، و لحظهیی میدان مبارزه را خالی نمیگذاشت، و هرگز سر بر آستان ظالمی فرو نمینهاد، مردی که پا در زمین و سر بر آسمان ربوبی میسایید! حالیا که ما شیعیان مصلحتبین انبوهی از مفسدهها را میبینیم، اما سر بر زمین فرو کرده و چشم را پر از خس و خاشاک نموده و لب بردوختهایم، و شگفتا که تنها به امید شیعۀ علی بودن آرزوی بهشت در سر میپرورانیم!
«از آنان مباش که به آخرت امیدوار است بیآنکه کاری سازد و به آرزوی دراز توبه را وا پس اندازد. دربارۀ دنیا چون زاهدان سخن گوید و در کار دنیا راه جویندگان دنیا را پوید. اگر از دنیا بدو دهند سیر نشود، و اگر از آن بازش دارند خرسند نگردد... چون کار کند کوتاهی کند و چون بخواهد بسیار خواهد ...»[1]
او است که پیروان خود را به گرد قرآن و عمل به آموزههای آن فرا میخواند، و دعوت به وحدت و تعاون بر نیکی و پرهیزگاری میکند، و ما جاهلانه به هزار چیز دیگر جز آنها چنگ میزنیم و پرچمدار کثرتیم!
«... گله خود را به خدا میکنم از مردمی که عمر خود را به نادانی به سر میبرند، و با گمراهی رخت از این جهان به در میبرند. کالایی خارتر[2] نزد آنان از کتاب خدا نیست، اگر آن را آنچنان که بایست خوانند؛ پر سودتر و گرانبهاتر از آن نباشد!...»[3]
و افسوس که همچنان میکوشند تا در برابر سخن او گوش تاریخ را کر و چشمش را کور نمایند، و شبحی از او را در پس دیوار کعبه، در کندن درِ خیبر و چرخاندن ذوالفقار در میان لشکر دشمن تحویلمان دهند! به راستی امروز وَلایت او را در کدام ناکجا آبادی میتوان یافت؟!
ای تو نامیده خود را رهرو راهش و شیعۀ مرامش! خویشتن را از هیاهوی پوچ گزافه گویان که پیوسته برای هیچ است، رها کن! هنوز هم خطابههایش از پس هزار توی خرافه و مدیحه به گوش جان مینشیند! برای لحظهیی آن امام را بر فراز منبر در برابرمان مجسم کنیم، که گاه در خلال اندرزهایی که آرام آرام تو را تا آستان حضرت دوست میبرد، به شیعیان خود مینگرد و به کارهاشان میاندیشد و خلق و خویشان را زیر و زبر مینماید، ناگهان کوهی از اندوه و دریغ بر جانش فرو میریزد، و در آن هنگامه دیدگانش را فرا سوی دیگر میگشاید؛ به روزگاران وحی؛ کجایند انسانهای پاکدلی که گِرد دین میآمدند و به اخلاص اطراف رسول خدا را میگرفتند و نصرت الهی را بر تمام دنیای خویش مقدم میشمردند! کجا رفتند مردمانی که دیگران را بر خود برتر میداشتند و لبخند دنیا آنان را نمیآلود و مجذوبشان نمیساخت؟! و اکنون چه شده است که آن پیروان مخلص محمد جای خویش را به کسانی دادهاند که به جای قبول مسؤولیت و اداء وظیفه، جز نام شیعۀ علی بودن نشانی از او باخود ندارند!
«... میخواهم خود را با شما درمان کنم و درد من شمایید! چونانکه کسی خواهد خار را به خار از تن برون کند، و خار در تن او بیشتر شکند، خدایا طبیبان این درد مرگبار به جان آمدند، و آب رسانان بدین شوره زار ناتوان شدند. کجایند مردمی که به اسلامشان خواندند و آن را پذیرفتند؛ و قرآن خواندند و معنای آن را به گوش دل شنفتند؟ به کارزارشان برانگیختند، و آنان همچون ماده شتر که به بچه خود روی آرد، شیفته آن گردیدند... شیطان راههای خود را به شما آسان مینماید، و خواهد که گرههای استوار دینتان را یکی پس از دیگری بگشاید؛ و به جای هماهنگی، بر پراکندگیتان بیفزاید. پس، از دمدمه و وسوسه او روی برگردانید و نصیحت آن کس که خیر خواه شماست قبول کنید و در گوش گشایید و به جان بپذیرید.»[4]
به راستی از اینجا که ما ایستادهایم تا آنجا که شیعه با اخلاص علی بودن است، فاصله از کجا تا به کجاست؟!
مقالات دکتر سید علی اصغر غروی با امضاء ایشان منتشر میشود و مقالات با امضاء ارباب حکمت قلم ایشان نیست.
[1] : نهج البلاغه، کلمات قصار 150 (137)
[2]: کلمۀ «خار» به معنای تیغ، هیزم و گیاه بیمقدار است. انسان خفیف نیز در بیمقداری به همان تیغ تشبیه شده است. پس بکاربردن کلمۀ «خوار» در این معنی درست نیست. زیرا این کلمه حاصل مصدر است از خوردن، که در ترکیب خواربار نیز بکاررفته و این ترکیب اضافۀ مغلوب است به معنای بار خوردنی.
[3]: نهج البلاغه، خطبه 17
[4] : نهج البلاغه، خطبه 121